2777
2789

امروز روزی بود که دلخور بودم… از همون دلخوری‌هایی که تا ته وجودت رو می‌لرزونه، که دلت می‌خواد فقط نباشی. اما دیدمش… اومد دنبالم، گفت بیا بریم یه جا که فقط من و تو باشیم 

 منو برد یه جا یه تیکه از بهشت .. جایی دنج و پر از آرامش.


اونجا طبیعت غوغا می‌کرد. درخت‌های سبز، بوی چوب خیس، صدای پرنده‌ها… یه آرامشی که انگار از دل جنگل می‌ومد. همون‌جا بود که نفسم جا موند گفت اینجا چطوره ؟؟؟ دوسش داری ؟؟؟


یه گل خوشگل دستش بود. خوراکی‌هایی که می‌دونست دوست دارم چیده بود رو میز  نگاهم می‌کرد جوری که انگار هیچ دلخوری‌ای هیچ‌وقت وجود نداشته.


داشتم توی اون لحظه گم می‌شدم که بارون گرفت… نه نم‌نم، بارون شدید  اون چای دم کرده بود. نشستیم کنار هم استکان چای داغ توی دست و بارونی که بیرحمانهههه می‌بارید.  بارون شدید ولی هوای دل ما آروم بود همه‌چی  شبیه رؤیا.....


بعدش رفتیم زیر بارون. خیس شدیم. بوسیدیم همو… محکم بغلش کردم، جوری که انگار اگه ولش کنم زمین از زیر پام می‌ره😔😔😔😔😔😔


تو بغلش بودم و برای اولین بار بعد مدت‌ها "آروم‌ترین نسخه‌ی خودم بودم. انگار همه‌ی دنیا ساکت شده بود که فقط صدای نفس‌های ما باشه.


این روز… با تمام لحظه‌هاش تا ابد توی قلبم می‌مونه.

۲/۱۲🙃


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  2 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  1 ساعت پیش