بهم میگه گیر الکی میدم ولی همین کارا کوچیکش منو ناراحت کرده
بدون شب بخیر میخوابه
تلفنی دارم حرف میزنم حواسش بهم نیست
به حرفام تعریفام توجه نمیکنه
حس میکنم مادرشو ترجیح میده فقط کافه اون بگه فلان شد دق میکنه شوهرم
چ شبایی که بخاطرش تا صبح بیدار موندم
حالا شبا وسط حرفام میگه بخابیم
نمیدونم چه غلطی بکنم
وابستگینو کم کن
درکت میکنم شوهر منم فقط مادرشو دوس داره و قبول داره
اختلاف های دیگه ام داریم
زندگی وقتی روی واقعیشو نشونت میده
خیلییییی سخته
من احتمالا با شوهرم طلاق عاطفی بگیریم رسیدیم به این مرحله
من راستش تصمیم گرفتم خودمو انتخاب منم به خودم برسم به خودم اهمیت بدم پولامو خرج خودم کنم
نمیدونم درسته یا نه
نمیدونم تصمیمم عوض میشه یا نه
میترسم احساساتم مانع بشه شرطاشو قبول کنم
بدجور گیر افتادم
طلاق عاطفی رسیدگی ب خودم کارساز نیست خیلی میترسم هر روز دارم ب این فکر میکنم مامانشو خودشو خودمو بکشم بخدا مشکل پیدا کردم زندگی یهو روی تلخشو نشونم داد من تحملشو ندارم
امبدوارم زندگیت خوب بشه بهترین زندگیو داشته باشی و زیر ورو بشه زندگیت
