تو ایستگاه اتوبوس بودم شبم بود ولی ایستگاه خلوت نبود. دنبال جا بودم یه مرده گفت اینجا بیا بشین (صندلی بغلش). منم گفتم خب حتما خواسته بگه اینجا خالیه ک من بشینم. ولی ته دلم یه حس بدی بود. بعدش ..
خب
باز شب شد
دیدم یه صندلی اونطرف تر هم خالیه نشستم اونجا. یه چیز گفت من نفهمیدم گوشی تو گوشم بود. شروع کرد بلند بلند آهنگ خوندن: فاطمه فاطمه نمیدونم چی چی 😐 من باز حس بد داشتم ولی محل ندادم و آهنگ گوش دادم و گفتم حتما داره برا خودش میخونه . بعدش اتوبوس اومد برگشته میگه فاطمه اتوبوس اومد! میگم فاطمه کیه!؟ میگه مگه اسمت نیست! گفتم نخیرررر. بعدم رفتم سوار اتوبوس شدم. مردک کرم داشت. 🤦
بعدش... 😐چی میشد همه رو ی جا بگی
وا خب گفته بشین نگفته بپر بغلم ک😐
اه منم از این خاطرات مزخرف دارم
کلا به نظرم مردا واسه خانواده خودشون خوبن فقط اما توی جامعه یه جوری رفتار می کنن انگار... حالا چه تو نگاه کردن چه حرف زدن چه ...😒
منم جدیدا یه مرد از کنارم رد شه فکر میکنم میخواد اذیتم کنه
لعنت به مردای آشغال
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
13 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
14 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
