تولد شوهدم کلی رفتم کیک و اینا گرفتم کادو گرفتم
اومد تو خیلی نرمال و طبیعی گقت چرا کیک گرفتی اخه اینو میدادی پولشو فلان چیزو میگرفتی اصلا به میزی ک چیدم نگا نکرد رفت نشست رو مبل بعد کادوشو اوردم دادم بهش از رو میز
گفت سلیقه نداری دیگه بجا این فلان چیزو میگرفتی خلاصه رف حموم و اومد من گفتم عکس بگیریم یکم؟گقت ن خوشم نمیاد بعدشم اصلا کادومو ننداخت گردنبند خریده بودم براش خب بودجم انقدر بود خودشم میدونست پول ندارم ن اون ن من اونم از پولایی ک باید میدادم برم دانشگاه برداشتم
بعد هییی گفت این چیه این چیه گفتم خب با زنجیر قبلست ینداز گفت اوووون زنجیرو یندازم رو این حیفه بابا
(داداشش یدونه تسبیح درست کرد براش خیلی بد بود یسره تو جیبش یود تکون نمیداد از تو جیبش میگفت همه جا باشه بیرون باشه دیده شه عکس داداشش تو کیف پولش و.... بزرگم هست)
گفتم خب ببین کادوعع دیگه تعین نمیکنن چی بگیری ک من سلیقم اینه ببخشید اگه بده خب ولی تو تسبیح داداشتو که اونقدر بد بودو تا کیان کی تو جیبت نگه میداشتی گفت ربطی به اینکه بده نداره گفتم پس یعنی ربط به شخصی که داده درسته؟گریم گرفت پاشد رفت اتاق گفت نیا دیگ
بهش پیام دادم میخای بریم بیرون با خانوادت؟اومد تسییحو پاره کرد رفت تو اتاق زنگ زدم گفتم بریم بیرون همه باهم الان میگه نمیام و اصلا محالم نمیده
میترسم برم تو خودم برگرده بگه امروزم ریدی تو تولدم