شوهرم همش میزنه تو سرش محکم میگه چرا به مادرت گفتی من دمپایی از سرکار اوردم

مامانم اومد بود خونمون گف وای چ دمپایی راحتی گذاشتی تو دسشویی خیلی سبکه از کجا اوردین گفتم شوهرم از سرکارش اورده بعد مامانم جلو شوهرم وقتی از سرکار اومد گف این دمپاییای بزرگ ک از سرکارت میاری چه خبره ی دونه بزار هر جا ی دونه گذاشتی بعد من گفتم مامان از سرکار نمیاره همه اینارو شوهرمم گف من از سرکار نیاوردم خریدیم بعد شوهرم داشت شام میخورد گفتم مامانم میگف دمپایی سرویس بهداشتیتون چقد خوبه از کجا خریدید گفتم تو از سرکار اوردی یهو شوهرم شروع کرد خودشو کتک زدن به صورت وحشتناک میزد تو سرش گف برای چی گفتی حقته هیچی بهت نگم برای چی فوضولی میکنی تو چراغا رو خاموش کرد گف برو بخاب حوصلتو ندارم هر شب ب من استرس میدی در صورتی ک من اصلا باهاش کاری ندارم منم باردارم ماه آخرمه وقتی اینکارو کرد ی لحظه تپش قلب گرفتم خیلی ازش ناراحتم هر وقت از سرکار اومد خونه برای من تو قیافه بود تو این ی ماه آخر هر چقدم باهاش خوب بود تاثیر نداشت