چو مرغِ شب خواندی و رفتی
دلم را لرزاندی و رفتی
شنیدی غوغای طوفان را
ز خواندن وا ماندی و رفتی
به باغِ قصه به دشتِ خواب
سایۀ ابری در دلِ مهتاب
مثلِ روحِ آزردۀ مهتاب
دلم را لرزاندی و رفتی
چو مرغِ شب خواندی و رفتی
تو اشکِ سردِ زمستان را
چو باران افشاندی و رفتی
سیاهِ شب لالهافشان شد
کویرِ تشنه گلستان شد
تو میآیی های تو میآیی
ز باغِ قصه ز دشتِ خواب
ز راهِ شیریِ پُر مهتاب
تو میباری چون گلِ باران
به جام نیلوفرِ مرداب
شعری از محمدابراهیم جعفری