منم دو تا بچه دارم پسر
شیطونن
دیشب به خواهرم گفتم یه سر نیم ساعته بیام خونتون خواهرم مجرده و با مامانم ایناست
اولش گفت وای نه تازه خونه رو سابیدم گفتم نیم ساعت بعدش میریم
به مامانم زنگ زد گفت آبجی میگه نیم ساعت بیایم و بریم از پشت تلفن شنیدم که مامانم گفت واااای نه اصلا
خیلی دلم شکست
این خواهرم که به دنیا اومد من ده سالم همه کاراش با من بود
روزی ده بار رخت خواب ها رو میریخت من جمع میکردم .
لباس زیراشو تا بزرگیش میشستم
ظهرا نمیخوابیدم اونو نگه میداشتم
همه پول تو جیبیم مال خواهرم بود براش خرید میکردم هیچی برا خودم نمیخریدم
همش مهمونی میرن اونا منم دعوت میکنن ولی مادرم اینا ما رو نمیبرن
چون یه وقت نخوان بچه منو یه کم نگه دارن
خیلی دلم شکست
حقم دارن
حتی شوهرمم حوصله ما رو نداره
همش دنبال اینه که نباشیم بریم شب نیایم
خدا نکنه بخوام جایی برم که نتونم بچه ها رو ببرم و شوهرم بگه بچه ها رو بذار خونه مادرت انقد بعدش ناراحتی میکنن که بیا و ببین
خدا حفظ کنه بچه هامو خدا به خانواده مم سلامتی بده من که همیشه دعاشون میکنم