بچها دوشب پیش باهمسرم رفتیم بیرون میخاستم عبا بخرم برای کربلا رفتن تا رسیدیم گفت من عبا دوست ندارم بپوشی باموتور جایی میریم فقط کربلا گفتم ینی چی مگه من چندبار کربلا میرم من اگه بلوز شلواری میگشتم میخاستی چیکار گفت نگاه به اینو اون نکن مامانمو وزنداداشم منظورش بود منم باهاش حرف نزدم پیاده شدم شب با عصبانیت خوابیدم اونم جداخوابید فرداشم رفت سرکار منم پاشدم چایی گذاشتم و رفتم تو اتاق مثل همیشه اصلااااااا