وقتی فردی یه رفتار سمی رو بارها تکرار میکنه اون آدم کم کم اهمیت خودش رو ازدست میده. به مرور و به آرومی . اولش هی دست و پا میزنی نجاتش بدی و کنارت نگهش داری . داد میزنی ، دعوا میکنی ، تیکه میندازی و... یکم بعد تر فقط گریه میکنی و خواهش که لطفاً به این رفتارت ادامه نده و کمی بعدترش کاملا آروم میشی و دیگه برات مهم نیس چندین مرتبه یه رفتار بد رو ازش ببینی.
این پروسه ممکنه چندین سال طول بکشه ولی اتفاق میوفته.
تکرار یه اشتباه باعث میشه دیگران ازت خسته بشن و رهات کنن. مهم نیس چقدر بهت نزدیکن ، دوستت دارن و میخوان زندگی کنی . صرفا بعد یه مدت از چشمشون میوفتی.
مگه چند بار میشه دست نجات به سمت یکی دراز کرد و طرف زیر دستت بزنه و بمونی؟ گاهی سالها طول میکشه
به چنین درجه ای رسیدم که دیگه برام مهم نیس چقدر بهم نزدیکی . بعضی وقتا فکر میکنم بخاطر آسیبی که بمن روا داشتی چیزیت هم بشه خودمو سریع جمع و جور میکنم. کاش اینقدر تو رفتارت سمج نبودی ( منظورم جنس مخالفم نیس)