آره عزیز ، شوهر منم هرچی تو گذشتش بود رو واسم گفت و خیلیم گریه میکرد و گفت توبه کرده اول خواستم بهم بزنم همه چیو ولی وقتی دیدم پشیمونه گذشت کردم ،
مورداشم زیاد نبود با دو سه تا دختر چت بود که خودم دیده بودم اونم بیست سالگیش بود و بیشتر دردودلی حرف زده بود باهاشون و حرف خاصی نگفته بود و فقط از سختی های زندگیش و اینکه عاشق یکی بودم و فلان که بهشم گفتم گفت واسه جلب توجه بوده،
یکیم اینکه خیلی خودشم ناراحته اینه که تو عروسی خالش ،خواهرشوهر خالش شماره اینو گیر میاره و هی بهش پیام میده و آخرین بار میگه همه خونه فلانی یعنی خاله شوهرم ، جمعیت بیا اینم میره میبینه هیشکی نیس و دختره بدون روسری ، دیگه بعد پنج دقیقه میپیچونه و زود میره
منم با اینکه خودش گفته بود خیلی داغون بودم الآنم که این تاپیک و خوندم باز یادش افتادم اصلا تو مغزم نمیره که اتفاقی نیافتاده ، همش میگم شاید بینشون چیزی شده ولی از یطرف میگم اگه میخاستش و کاری شده بود باهاش ازدواج میکرد و دختره ول کن نبود
خیلی وقت بود رو دلم مونده بود حرفا ،اولین باره اینارو گفتم اگه خوندین ممنون :(