رفته بودم خونه مادرشوهرم
تو آشپزخونه آشپزی نمیکنه کلا، مطبخ داره همه چیو اونجا میپزه
خواهر شوهرم و خانوادش هم بودن قرار بود شام اونجا باشن
همینکه رفتم تو خونه شدیدا بوی سیرابی و جیگر و ...این چیزا میومد
بعد اینا از من مخفی میکردن و نمیخواستن من متوجه بشم
برادرشوهرم زنگ زد گفت شام چی داریم مادرشوهرم گفت ما میخوایم املت بخوریم
(اصلا قرار نبود من شام بمونم من بدون دعوت شام ناهار خونه کسی نمیرم خودشون میشناسن منو ولی با این حال این رفتار رو داشتن
منم چنددیقه بعد برگشتم خونه.
من بچه شیر میدم و واقعا دلم خواست
به شوهرم تعریف کردم ناراحت شد گفت شیر میدی دلت خواسته فردا خودم میخرم
ولی این حرکتشون رو هیچوقت فراموش نمیکنم
واقعا متاسف شدم