بعد 4 ماه رفته بودم خونه خواهرم و میخواستم یه دونه کیف که از قدیم دستش داشتم رو بگیرم.
بعد تو حیاط ازش گرفتم بچه اش هم 6 سالشه و مهد کودک میره
هی بچه میگفت خاله چقدر دلم برات تنگ شده میدونی من چقدر تو رو ندیدم
خیلی وقته ندیدمت خاله میشه یکم بیای تو
نرفتم ولی توی خونه
اخه خواهرم اصلایه مدلیه فکر کن کیف رو داد رفت تو
بچه داشت ده دقیقه تو حیاط با من حرف میزد من از مهدش میپرسیدم باهاش بازی میکردم