قبلا بالای خونه پدرشوهر بودیم. حالا از اونجا رفتیم برادرشوهرم نشسته. خونه بزرگ بود وسیله کم داشتند.دوتا قالی دادیم دستشون دوازده متری دوتا بخاری، پرده های خونه که خودمون خریدیم، و کمد. خونواده شوهرم قدرنشناس و اذیت کن بودند. حتا همین جاری هم همچین خوب نیست باهامون. ضمنا شوهرم خیلی اذیتم میکنه اونا عین خیالشون نیست.اما برای خودشون و بقیه بچه هاشون خیلی حواسشون جمع هست. دلم میخواد بگم وسایل مارو بدید. بفروشم برای خودم وسیله بخرم.حدودا یکساله استفاده کردند. خودشون یه فکری برا خونه بکنند. وسیله بخرند. کارم بده؟ بیشتر لج کردم! از اینکه من بمیرمم مهم نیست اما برا بقیه اینطور نیستن
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دوستای قشنگم این کاربریم رو برای همیشه میبندم امیدوارم روزهای شادی پیش روتون باشه پر از خنده و موفقیت و شادی 😍 هرمشکلی داشتید اول با توکل به خدا دوم با تلاش و سوم با دعا حلش کنید 💚
حالت خوبه شما؟مگه خیریه باز کردی میفروختی همون موقعه
من مثل اونا نبودم. از رفتارهای اونا دلم میخواد اینجور کنم. با این حال هنوزم دلم زیاد رضا نیست. ولی خیلی قدرنشناس هستند. من پا ی طلاق رفتم هم باهام میجنگیدن