عصرش رفتیم خونه اقوام
برگشتنی یهو بابام موبایلشو بهمون نشون داد، رتبه های تک رو اعلام کرده بودن
از استرس میخواستم گریه کنم
رسیدیم خونه، بابا و خواهرم داخل پذیرایی با موبایل هی سایت رو باز میکردن سعی میکردن واردش بشن
من داخل اتاق پشت کامپیوتر
یهو اونا جیغ و هورا و شوت و..
رتبه خواهرم رو بابام میگفت عالیه عالیه( درحالیکه وقتی اینجوری میگه من حس میکنم میخواد افتضاح رو درست کنه ولی نمیتونه...بگذریم)
مامانم اومد پیش من، من تونستم بالاخره وارد سایت بشم. فکر کنم ساعت هشت یا شش و نیم عصر بود.
رتبه ام رو دیدم. خداروشکر. بلند گفتمش و رو کردم به مامانم و گفتم خوبه نه؟ اون لحظه از خنده و گریه نمیدونستم چیکار کنم
استرسش\\\\\ شادی اون لحظت