تاسمم مامان دلارام و کوروش به یاد بچه هام دو تاشون سقط شدن بچه ای ندارم بعدم جدایی برای من واجبه دیگه بسمه بعد از دو بار سرمو شکستن و جراحت با چاقو و اینکه به جای بیمارستان یه گوشه ی خونه به خونریزی بیوفتم و اون نکبت کپه ی مرگشو بزاره باید یه کاری برای خودم کنم واقعا خستمه دیگه نمی خامش از مرد بودن هیچ معنایی تو زندگیم پیدا نکردم باهاش