دختر داییم دوران بلوغ بایکی رل بود پسره هم ۱۷ سالش بود فکر کنم
بساط مسخره کردن ما بود پسره
امروز تو محله با دختر داییم دیدیمش مامانم گفت اینم پسره فلانیه ها
منو و دختر داییمو میگی؟پشمامون ریخته بود
اصلا چنان به چشم برادری تغیر کرده بود که فقط یا خدا😂😂
امان از سکوت ، و خستگی های ممتد امان از حرفای ناگفته شده و بغض سنگین گیرکرده یِ گلو امان از قلب شکسته ، و قلب دردهای ِ نصف شب امان از پریشانی های همیشگی و چشمهای قرمز شده از اشک امان از کاش های بی پایان و امان از چراهای هر روز امان از حسرت دلخوشی های کوچیک امان از روح های ِ مرده و جسم های ِ خسته امان از گریه های بعد از خنده !"