2777
2789
عنوان

قصه زندگیم باشوهرنامردم

829 بازدید | 35 پست

سلام.اونموقع ها۱۶سالم بود خیلی اتفاقی با شوهرم آشنا شدم هشت سال باهم دوست بودیم عاشق هم بودیم با خانواده ها جنگیدیم بادوستابااقوام انگار همه دنیا یک طرف بودن مایک طرف همه میخواستن یک جوری ب روش خودشون ماروازهم جداکنن ولی نتونستن آخرشم منو تو خونه زندانی کردن گوشی ازم گرفتن کتکم میزدمهرچی حرف زشت بود  هزارتاتهمت ب من گفتن درصورتی ک ماتواین هشت سال فقط و فقط دست هموگرفته بودیم خلاصه شوهرم از خونشون فراری شده بود منم بیست روز ن غذاخوردم ن چیزی آخرشم حالم بده شد خون بالامیاوردم دیگ خلاصه ب هر بدبختی بود راضی شدن ولی ن عروسی گرفتن ن خرید کردن ن جهیزیه درست درمون ن پول دادن ن هیچی شوهرم کلا دوماه شده بود اومد سرکارمشهد ماهیچی پول نداشتیم هیچکی پشتمون نبود یکسال و خورده ای همینجوری بی کس و تنها بودیم بعدش ک دخترم دنیااومد یکم خانواده هادورمون گشتن هوامونوداشتن اونم فقط بخاطردخترم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

لایک

از خانه قدم به دنیای بیرون بگذارید در حالی که زنانگی تان پشت در جامانده است، تا انسانی در جمع حضور یافته باشد و اندیشه و گفتار و رفتار او مورد توجه و احترام قرار بگیرد نه جلوه‌های زیبای جسم و زنانگی‌اش.(امام موسی صدر)                                                                            

همه چی خوب خوش بود بااینکه تنها بودیم زندگیمون واقعا عاشقانه بود اگ بخوام بگم فک میکنین دارم مثل رمان ازتخیلاتم میگم امان واقعا همه چی عالی بود تنها مشکل زندگیمون پول بود خلاصه همه چی خوب پیش می‌رفت تا همین تابستونی ک گذشت شوهرم بادوتاازهمکاراش دوست شده بود من ندیده بودمشون اماحس بدی بهشون داشتم هرچی بهش گفتم بااینارفاقت نکن اینااخرش میندازنت توچاه ب حرفم گوش نکرد گفتم من ترحیم مطمئنم و... ولی بازم گوش نکرد دوباره ناخواسته حامله شدم دیگ حالم خیلی بده بود متاسفانه من بارداریم از اول تا روزی ک بچه دنیابیاد کلاحالم بده ینی کلا خدامیدونه چ عذابی میکشم دیگ دیدم شوهرم کم کم داره سردتر میشه من جدی نمیگرفتم فک میکردم چون حال خودم بده اینجوری حس میکنم هی هرروز سردتر منم دیگ بهش مشکوک شدم اما هیچ رد و نشونه ای نبود اماحسم می‌گفت ی چیزی هست این وسط بعدش حدس زدم بایکی ازهمکارای خانومش روهم ریخته اما هیچ نشونه ای توگوشیش نبوداخه صبح زود می‌ره سرکارتاشب 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792