سلام
دیروز زنگ زدیم خونه شون گفتیم شب میایم دور سر هم باشیم
(هماهنگ کردیم) بعد وقتی رفتیم خوابیده بودن وقتی هم رفتیم داخل خونه اصلا جایی نبود پا بزاری از بس وسیله ریخته بودن وسط بعد ی نیم میوه اورد پتو و متکا برداشت دور از ما رفت تو گوشی بدبخت شوهر هر چی میگفت چرا رفتی دیر بیاد تو جمع میگفت راحتم بعد ی ساعت رفت تخمه اورد اومد جاش انداخت کنار ما گرفت خوابید ساعت ۸ بود تا ساعت ۱۱ خوابید ۱۱ بلند شد شام گرم کن اینقدر اعصابم خورد شده بود ک حد نداشت
با اینکه ما گفتیم برا شام نمیمونیم خودشون اصرار کردن ک شام حتما بیاین