بچه ها من ۸ ماهه عروسی کردم قبلش ۴ سال عقد بودم منو شوهرم چون خانوادش این شهر نبودن همیشه پیش ما بود خلاصه من چند باری ک رفت و امد کردم دیدم دامادش همیشه بهم تیکه میندازه من چیزی نمیگفتم ولی هرسری فاصله میگرفتم تا اینکه خواهر شوهرم استوریای تیکه دار برام میزاشت ولی مادرشوهر و پدرشوهرم خوبن
سری اخر که رفتم سر اینکه من با دامادش خدافظی نکردم مادرشوهرم این قضیه رو به شوهرم گف درحالی ک دامادشون اصلا روشو برنگردونده بود ک من باهاش خدافظی کنم و کونش سمت من بود سری های قبل هم یه بار دامادشون موقع غذا خوردن استخونو پرت کرد تو بشقابم در کل هم خانواده شوهرم اصلا باهام در ارتباط نیستن و یه زنگ بهم نمیزنن ولی وقتی خواهرشوهرم منو میبینه خوب رفتار میکنه جلوی شوهرم منم خوب رفتار میکنم اما میخواد سر به تنم نباشه الانم شوهرم دوباره میخواد اخر هفته دوروزه بره شهر اونا من بهش گفتم من نمیام هر سری که میام یه داستانی برام درست میکنن اونا دنبال حاشیه ن شوهرم اصلا قبول نمیکنه ک خانوادش مقصرن دیگه کلافه شدم الانم نمیدونم چجوری اخر هفته رو بپیچونم ک نرم اگ نرم به مادرشوهرم بگم چرا نبومدم هرچقدم اونجا سنگین برخورد میکنم یا خوب رفتار میکنم فایده نداره و اونا در هرصورت بهم استرس میدن و ارامشمو میگیرن
و اصلا دلم کشیده نمیشه برم پیششون
لطفا یه بهونه ای جز سرماخوردگی بگین ک براشون ارائه کنم🤣