عاشق شوهرم بودم،بعد از۶سال عاشقی بزور تو روی بابام وایسادم و راضیش کردم شوهرم یکسال رفت واومد تا بابام اجازه داد ازدواج کنیم ولی الان میگم کاش همه چی توهمون دوران میموند🥲من آدم زندگی مشترک نیستم،توان تحمل مسئولیت ها وسختی های زندگی مشترک رو ندارم،توان تحمل نیس وکنایه های مادرشوهر رو ندارم🥲فقط دارم همسرم رو اذیت میکنم دلم واسش میسوزه خیلی داره زحمت میکشه واسه زندگیمون هزاربار هم بهش گفتم کاش هیچوقت ب ازدواج نمیرسید رابطموت توهمون دوران شیرین بدون دغدغه میموندیم،،،
خیلی سخته بعد از۷سال مجردی زندگی کردن یهو انقدر دغدغه ومسئولیت بریزه رو سرت یهو بشی خانم یه خونه بشی عروس یه خانواده که ازت توقع دارن وبعدا هم بشی مادر یه بچه🥲خدایا من نمیتونمم😭