حالم بده ....زندگی سختی داشتم .خیلی سخت
آنقدری که تو کلمات جا نمیشن..
اگه میخای قضاوت کنی نمون پیشم و زخم نشو برام .
حرفامو بخون بعد با من درد و دل کن .خیلی محتاجم
و حالم بده
داستان از اینجایی شرو شد که
من پیش دانشگاهی بودم و داشتم و مثل بقیه درسمو میخوندم ....دختر خالم یک شماره به من داد
گفت شماره پسر عمومه و به من گفت بیا امتحانش کن ببین با دخترا رابطه اش چطوره؟! من اون موقع گوشی نداشتم و شمارشو دادم به دوستام و هر روز تو مدرسه پسر عموی دختر خالمو اسکل میکردیم و ۵-۶ تا دختر باهاش حرف میزدیم و... به دختر خالم گفتم این به درد نمیخوره و با همه هست و لاس میزنه اما هر روز که میگذشت من میدیدم به صداش عادت کردم و من با اسم مستعار باهاش صحبت میکردم ...و از بین دوستام(پسر عموی دختر خالم) رو من بیشتر زوم کرده بوود و همیشه میخاست با من صحبت کنه تا این شد که از طریق دوستام فهمید ما کجا درس میخونیم و اومد دم در مدرسه و چون ما فامیل بودیم من نمیذاشتم که منو ببینه و دوستام باهاش قرار میذاشتن و میدیدند همو .... ولی اون دنبال من بود و همش میگفت یه دوستام که میخاد منو ببینه