2777
2789

خب سلام 

این ماجرایی که میخوام تعریف کنم مال ۷/۸ سال پیشه ( برای اینکه مشخص نشه هویت ، نسبت فامیلی رو مثلا یچیز دیگه گفتم یا شهر هارو نگفتم ) 

ما بخاطر شغل پدرم یک شهر کوچیک زندگی میکردیم و فقط تعطیلات میرفتیم شهر خودمون 

توی اون شهر هم فقط از فامیلای نزدیکمون عموم اینا زندگی میکردن 

پدرم پول زیادی از چند نفر طلبکار بود و دشمن دار شده بود توی اون شهر و اینا توی دو سری با فاصله ی دوساله زهر خودشونو بهمون ریختن 

اگر هستید بگم

تایپ کردم مقدار زیادیشو از قبل

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

دفعه اول تابستون ۹۵ بود فکر میکنم 

ما چند روز بعدش میخواستیم بریم شهر خودمون ، عموم هم زن و بچه هاشو فرستاده بود شهرمون و خودش مونده بود

یک شب ما عموم رو دعوت کرده بودیم ، شام خریده بودیم و همه چی خلاصه

ساعت حدودا ۱۱ شد دیدیم بابام نیومد خونه 

گفتیم باز صبر میکنیم 

دیگه تا ۱۲ نیومد رفتن بگردن دنبالش

حدودا ساعتای یک و نیم شب زنگ زد و گفت بیمارستانه

حالا چی شده بوده !

مثل اینکه بابام داشته از سرکار برمیگشته خونه ( شغل آزاد) سه نفر آدم میان توی مغازه و خفتش میکنن ، بابام میخواسته مقاومت کنه 

با چاقو به انگشتاش زده بوده جوری که بعد که عمل کرد هم دو تا از انگشتاش هنوز صاف نمیشه

بعد اون سه نفر بابام رو سوار ماشینمون میکنن میبرن خارج شهر کتک میرنن ، پولایی که داشته رو برمیدارن و بعد ولش میکنن( اینکه با ماشینمون هم کار نداشتن عجیب بوده ) خلاصه ما خیلی ترسیدیم ولی گفتیم دزد بوده دیگه 


دفعه دوم خرداد ماه چند سال بعدش بود ، چند روزی بود مدرسه ها تموم شده بود و ما خیلی زود میخواستیم بریم شهرمون

شب بود ساعتای ۱۱ و نیم ( حتی یادمه خندوانه پخش میشد و بهرام افشاری رو آورده بودن !) برادرم نوزاد بود ، من قرار شد بچه رو بخوابونم

قبلش مامانم گفت بزار پوشکشو عوض کنم اول بعدش برو

عوض کرد و رفت ک پوشک رو بزاره توی حیاط ( اون شهر اکثر خونه هاش ویلایی بودن) 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز