چقد این دوران عقد سخته
من یه سال و خورده ای هست عقد کردم هنوز شرایط مهیا نیست بریم سر زندگیمون
هربار همسرم میاد منو ببینه و بره خیلی دلم میگیره کاملا افسرده میشم
خیلی دلم میخواد بریم خونهی خودمون و همیشه پیش هم باشیم
حالا حالاها عروسی نمیکنیم شاید یک سال دیگه
الانم جمعه ست و رفتیم سمت گرما و تابستون میرم بیرون دلم میگیره نمیدونم چرا
یاد خاطره های قدیمی میفتم
مثلا با بچه ها تو کوچه بازی میکردیم و ..
امروز چنتا خانم دیدم خیلی خوش تیپ و اینا با دختراشون همه لباس مجلسی و باکلاس
فک کنم داشتن میرفتن تولد
دلم خواست
کلا زندگیم یجوری شده انگار رنگی نیست