شیش هفت ماهه که شوهرم به زور منو راضی کرده سوپری بزنیم
الان مغازه داریم ولی شوهرمو نمیبینم اصلا صبح زود میره ظهر میاد ناهار میخوره و میخوابه بعدشم دوباره میره مغازه ساعت ۱۱ شب میاد خونه دوباره میخوابه نه حرفی نه چیزی و بابت چک و این چیزها انقدر اعصابش خورده که همش با من دعوا میفته وضعیت مالی ما اصلاً تغییر نکرده حتی بدترم شده ولی همیشه دعوا داریم و دیگه از این زندگی خسته شدم یه بچه کوچیک دارم ه نمیتونم بذارم برم وشوهرم هم قبول نمیکنه که مغازه رو جمع کنیم میگه تازه ۶ ماه شده هنوز خیلی جا داره برای پیشرفت ولی من تو این ۶ ماه ۶۰ سال پیر شدم نمیتونم این وضعیت رو تحمل کنم هر شب و روز کارم شده گریه و از تنهایی خسته شدم
خانوادم نزدیکم نیستن و ماشین هم نداریم و شهرمون هم هیچ امکاناتی نداره ه من و بچهام سرگرم باشیم صبح تا شب تو خونه پوسیدیم