لطفااا داستانمونو مفصل گذاشتم تاپیک قبل اگه میشه بخونید و نظر بدید هرکس خونده بگه خوندم که بدونم با علم بر اون نزار داده هرکسم نخوند بگه...
چون بهم حس اینو میده من واقعا بدم و مقصرم و من باعث این شدم اون نخوادم.... حالا چجور؟
مثلا میگه من از دروغ متنفرم و تو دروغگویی فلان کارت دروغگوییه...حالا چی؟اینکه چون ادم زورگو غیر منطقی و کنترلگر و غیر قابل پیشبینی هست من خیلی از چیزا رو سر بسته میگم و میگم خکدش فلان چیز یادش هست خودش و گوشه ذهنش هست لازم نی با مطرح کردنش ظنین و گیرش کنم رو اون مسئله،مثلا امسال عید سصد تومن کادو عیدیامو چون کاااملا ازم صلب مسئولیت کرده و کرم رنگیم تموم شده میخواستم بدم ضد افتاب رنگی بخرم و چون اون گفت که بیا با همون عیدیا واسه کسایی که از طرف من بت دشت دادن یه کاری کن خودت،با همون عیدیات منم گفتم من الان پر نیازم با این زندگی که برام ساختی و کرم ندارم و...
گفت ضد افتابم نداری گفتم نه.دیگه نیوموم اشاره کنم یه ضد افتاب بود دوسال پیش رنگش زیادی زرد بود میزدم میگفتین یه جوری میشی انگار مریضی یا یرقان داری و خیلی ناجوره نزن و قرار شد بزارمش برای اینکه اگه یه وقت با چیزی ترکیبش مناسب شد ترکیب کنم و..)فقط گنم نه ندارم پر بیراهم نبود اون یه چیز بلااستفاده بود و عملا ضد افتاب نداشتم.حالا نمیدونم واقعا تصادفی یا حتی عمدی رفته سرک کشیده اونو پیدا کرده و میگه تو ناصادق و دروغ گویی تو داشتی کرم و... تو ژنته دروغ گویی و... اصلا یه چیزایی میگه ادم شااااخ درمیااااره! میگه من بدم میاد از ادمایی که دروغ میگن.
در حالی که من از وقتی نامزد کردیم رو راست ترین بودم همیشه این حرفش برام زور داره و همزمان حس بدی دارم که از خودم تقصیر و کمی که منو نمیخواد روااانی شدممم