تازه عروسم خیرسرم ازخونواده وفامیل دوریم هرجامیرفتیم هی میگف بیایت خونمون الان مادربزرگش ازجایی میخابیاداینجا من نمیگم نیادولی قبلابحثشواورده بودکه مادربزرگموبیاریم پیش خودموت منم ازین میترسیدم امشب دلوزدم ب دریابش گفتم اونم گفت مثل مادرمه تاصدسالم ک بمونه قدمس روتخم چشمم منم گفتم میرم ازخونه توبامادربزرگت زندگی کن خیلی دعوای بدی کردیم همش گریه میکنم