میدونم که مادر شوهرم و خواهر شوهرم خیلی پشت سرم حرف میزنن

میگم اب خوردن من کنار کی نشست چطور نشست همه چی 

انگار زیر ذره بینم 

اونا هم اینطور بدبختن

ببین چقدر بدبخت و حسودن

دقیقااا، نمیگن پیره نمیگن مریضه بچه ست نمیگن نون و نمکش رو خوردیم هیچچچچچ...

اینا مامان بزرگ تنی خودمم که خیلیی پیره سرویس بهداشتی رو به زور میره اصلا نای حرف زدن نداره رو هم مسخره میکردن تو خونه خودمون!!!!خدایاااا چقدر کفری میشدم!دلم کباب میشد برا پیرزن.. زبون نداشتم جلوشون. اگه بابام می‌فهمید سکه یه پولشون میکرد..مامانمم هیچی نمی‌گفت 

یه بار همون مامان بزرگ نانتیم یچیزی تا خواست بگه باا اخممم نگاه کردم هل شد گفت اممم.. فک کنم رها جون ناراحت میشه مامان بزرگش رو اینطوری بگیم.. رومو برگردونم!!!رنگ از رخش پرید..همون شد اخرینننننن حرفش راجب مامان بزرگ من،

حرفامو آماده کرده بودم که دیگه حرمت شون رو نگه نمیدارم یک بار دیگه به مامان بزرگم چیزی بگن میگم الان خونه پسر همون پیرزن نشستین خوشتون نمیاد پاشین گمشین برین بیرون.

ولی دیگه هیچچچچوقتتت هیچ اشاره ای نه تنها نکردن هر وقت من نشستم و بحث مامان بزرگم میشه انقد خودشون رو دلسوز نشون میدن میگن اخییی طفلک بنده خدا فلان..

محترمانه بگو 

چن وقته ازدواح کردی؟

باید از اول میگفتی خوشت نمیاد

وای،کمتر تو جمعشون بشین خودتبحث رو عوص کن با خنده بگو بابا ولش چرا همش پست سر بقیه حرف بزنیم..

با خاله که باید خیلی راحت باشی