سآل ۹۷ من ی بیماری ناشناخته داشتم..
اینجوری ک از ساعت ۱۰ شب ب حالت کما میرفتم.
ی شب ک دوباره اون حالت اومد سراغم، نگاه خانوادم کردم میدونستم نگاه اخره، رفتم روی تختم دراز کشید،
اشهد خوندم، گفتم خدایا میدونم لحظههای آخره فقط توبمو قبول کن ( اهل دوست پسر و همه گناهی بودم)
☆☆ شب توی خواب بدون اینکه چیز خاصی از شهید حججی بدونم شاید شاید شاید فقط اسمشو اون موقع شنیده بودم:
خواب دیدم توی ی سرزمین عربی هستم همه عربی صحبت میکردن ک انگار منطقه جنگ بود، جلو روم یه حرم بزرگ دیدم، یهو از آسمون ی صدایی شنیدم ک گفت: ( این شهید سرور جوانان اهل بهشته)
همونجور ک محو اون ندای آسمانی بودم دیدم جلوی ضریح حرم ایستادم، شهیر حجیی دستمو گرفته بود، گفت بیا با هم بریم، منظورش ب آسمون رفتن بود، نگاش کردم گفتم اگه بیام مامانم دق میکنه گریه میکنه بعد اشکم اومد پایین، بهم لبخند زد دستمو رها کردو یهو غیب شد، با اون ک رفت در ضریح واسم باز شد...
بعد از اون من شفا گرفتم و هرروز حالم بهتر شد...
خدا میدونه توی قیامت بین منو شما شاهد باشه ک حقیقته