تاپینگ قبلی بخونی متوجه ماجرا میشی
امشب امدن خدایی زد حال خوردم نگو اول زنگ زدن به شوهرم اونم تعارف کرده اومدن
با اینکه می دونست امشب سالگرد ازدواجمونه
من براش کادو خریدم دادم بهش ولی اون هیچی نگرفته بود
عادتشه دیگه همیشه از نق زدن های من چیزی میخره والا برام نمیخره
نکه بگم تاریخ ها یادش میره نه خوبم یادشه سه روز قبلش میگه نری باز چرت پرت بگیری هیچی نمیخام منم هیچی نمیگرم مسخره بازی بزار کنار
ولی خب میدونی ادم دلش به همین مناسبت ها خوشه
شب عقدم بدترین روز زندگی بود تا صبح نخوابیدم صبح با چشمایی ورم کرده پر خون رفتم محضر عقدم کردم
هر سال این روز یاد اور اون روز سخت برامه
دلم میخاد با یه کادو یه خرف یه رفتار قشنگ تلخی اون دوران یادم بره ولی میدونی طرف من گاو تر از این حرفاست امشب حسابی کوچیک شدم پیش خانواده شوهرم 😔😔