اعصابم رو خورد کرده
۶ سال گذشته هنوز نمیدونم چی دوست داره چی نداره
یه روز الویه میخوره
یه روز میگه نه من اصن الویه دوست نداشتم
یه بار میگه غذا نونی درست کن فقط
چند روز درست میکنم یه دفعه میگه چه خبره همش نون میدی بهم
برنج رو خیلی کم میخوره .اما همون روز که اندازه درست میکنم میگه خیلی کم بود
فرداش بیشتر درست میکنم فقط ۳ قاشق میخوره
عاشق فسنجون هست
یه روز با اشتها میخوره
امروز درست کردم میگه نه میلم نمیکشه بعد میبینم داره بیسکوییت میخوره
من چون مریضم غذایی که برای اون درست میکنم رو نمیتونم بخورم وگرنه دلم نمیسوخت
همش غذا میمونه مجبورم تو ظرف کنم بدم به کسی
خب همچین هم پولدار نیستیم که همش گوشت و مرغ حیف و میل کنم
بهش میگم تو رو خدا خودت بگو چی میخوری همون رو درست کنم
میگه من چه میدونم
واقعا خسته شدم از رفتاراش
خواهرم میگه چند روز اصلا درست نکن که بیاد مشکل رو حل کنه
گفتم ۶ ساله حل نکرده الان میخواد حل کنه؟
موضوع دیگه هم که هست ساعت مشخصی برای ناهار و شام نداریم
خب من غذاهای دیگه میخورم مثل سوپ و عدسی و...
ولی دلم میخواد سر یک سفره بشینیم با هم بخوریم
یه روز ساعت ۱۲ ظهر ناهار میخوره
یه روز ۵ بعد از ظهر
منم مجبورم هماهنگ با اون باشم
خیلی خودخواهه اگه من بگم خب تو فعلا اشتها نداری من میخورم غذامو اخم میکنه و کلا بهش برمیخوره
اینم بگم من عاشق آشپزی هستم همیشه دلم میخواد چیزای متنوع درست کنم اما از بس این بد غذاست من ذوق اشپزیمو هم از دست دادم
مخصوصا وقتی غذا میمونه و نمیخوره خیلی دلم میشکنه
آشپزیمم خیلی خوبه یه مدت تو آموزشگاه آشپزی مدرس بودم
اینو گفتم که فک نکنید بابت دستپختم اینجوری میکنه
شاید مسخره به نظر بیاد ولی با این کاراش هم اعتماد به نفسم رو گرفته هم ذوقم رو تو همه زمینه ها از بین برده
تجربه ای دارید راهنماییم کنید که چیکار کنم؟