ده فروردین عروسیمون بوده
توی عقد خیلی سختی کشیدیم بحث های کوتاه و بیخود هم زیاد داشتیم اون موقع گوشیشو خاموش میکرد و نهایت جواب نمی‌داد
الان اوکیه قهر نمیکنه اصلا ولی هرچی میشه بهم حمله ور میشه که کتک بزنه نمیدونم چش شده
الآنم سه شب هستش نه برای رابطه سمتم اومده نه حتی روی تخت نزدیکم می‌خوابه بخدا بی دلیل خیلی حالم گرفته س فک میکردم چه زندگی با عشقی دارم اما زهی خیال باطل 🥲
تا همین قبل عروسی می‌گفت آرزومه کنار هم بخوابیم فقط بغلم باشی بخدا الان چندشش میشه از بغل کردن من
مردا همه همینن تازه اولشه
تو این ۱۰ روز اتفاقی افتاده بینتون؟
خودت کاری نکردی یوقت مثلا از چشش بیوفتی؟
ترسم از ازدواج بخاطر همین موضوعه
میتونم بدونم نماز میخونه یا نه؟
باهاش صحبت کن
بگو بیا باهم راجب مشکل به وجود اومده صحبت کنیم
گارد نگیر دعواش هم نکن سعی کن حرف زد گوش بدی تا ببینی مشکل از کجاست
واسه همینه که از ازدواج بدم میاد🫠🥹
نمیدونم ولی از اوایل زندگی خیلی بدم میاد تا آدم بخواد جا بیوفته
چیشد یهو
دعایی چیزی تو خونت نزاشتن
خرس از پول گذشته
وا مگه میشه
خرش از پل گذشته
