2777
2789
عنوان

قد بلندا بیاین لطفا

402 بازدید | 41 پست

سلام دوستان

من ممکنه این تاپیک رو به عناوین مختلفی تکرار کنم تا بالاخره بازدید بشه تا بتونم نظرات و مشورتهای بیشتری دریافت کنم. و اینکه متنم طولانیه اگه حوصله داستان بلند ندارین اینجا نمونین. ممنونم از همراهی و همدلیتون.

متنم از قبل تایپ شده ست

من قدم  ۱۵۸ سانته و یه دوستی دارم که قدش حدود ۱۸۰ سانته شایدم بیشتر. مشکلم الان سر ارتباط با این دوستمه. و اما اینکه چطور با این اختلاف قد ما با هم دوست شدیم. جریانشو تعریف میکنم.

متنم از قبل تایپ شده. به ترتیب میذارمش

خب

من خیلی وقته دیگه کنکوری نیستم.. لطفا تو تاپیکای مذهبی و چله تگم کنین😁خدای بزرگم،الهی قربونت برم میشه اول سلامتی و آسودگی مامان و ابجیامو ببینم بعد بمیرم؟ میشه مامانم سلامت و خوشحال باشه و آبجیمم بتونه راحت جدابشه و با بچه های نازش خوشحال و سالم زندگیشونو بکنن؟ تنها خواسته مهمم از خدا همینه🤍🥲الان که تااینجا خوندین، میشه برای شادی روح بابای تازه فوت شدم یدونه صلوات بفرستین؟مادرمون، حضرت زهرا نگهدارما و ایرانیا باشه🌟🤲

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

همه چیز برمیگرده به روز اول کلاس اول دبستان.

اون روز ، همون سر صف ما همدیگه رو دیدیم و در همون نگاه اول ، یک دل نه صد دل، شیفته هم شدیم. البته اون موقع ما اختلاف قد خاصی نداشتیم و در عوالم بچگی اصلا متوجه اختلاف فرهنگی و اقتصادی مون هم نبودیم.

خلاصه مثل همه بچه دبستانیها اسم همو پرسیدیم و به هم پیشنهاد دادیم که در یک نیمکت بشینیم.

اینم بگم که ما اهل روستا بودیم( البته لطفا فوری فکر نکنید روستا منظورم کوره دهاتای پشت کوههای تبت ها😅 ، نه، روستای ما یه روستای خیلی نزدیک و البته شبیه به شهرهاست😎 مثل بسیاری از روستاهای ایران جان قشنگمون)

دست برقضا، تعریف از خود نباشه 😅 ما هردو درسخون و شاگرد زرنگ شدیم. همزمان باهم شاگرد اول میشدیم در تمام طول دوران ابتدایی و راهنمایی. هر دو خط خیلی زیبایی داشتیم نقاشیمون خوب بود و خیلی زود محبوب قلبهای مدرسمون شدیم. بچه ها سر اینکه ما باشند و یا کنار ما بشینن رقابت میکردن. البته ما هم بسیااار خاکی بودیما. با همه دوست بودیم. واقعا یادش بخیر صفا و یکدلی بچگی🥹

ما خیلی صمیمی بودیم و زوج معروفی بودیم تو مدرسه. تو عالم بچگی که نمیدونستیم واقعیت مگوی ازدواج چقد چِندشه🫢🤕😅 دوست داشتیم حتی در آینده باهم ازدواج کنیم تا سالهای سااال کنار هم زندگی کنیم😅😅. دوستی در حد آنه شرلی و دیانا❤️ من آنه و اون دیانا (البته گیلبرت دِهِ ما هیچوقت منو نگرفت💔🥲 رفت یه دختر چندسال کوچیکتر گرفت آخه ما همسن بودیم) اما تفاوت مالی من و دوستم مث جودی ابوت و جولیا. من جودی اون جولیا( البته ته قصه مون بابالنگ دراز پولدار جنتلمن هم نیومد منو بگیره💔😅 اما خوب خداروشکر برخلاف خودم شوهرم قدبلنده🥰)

کم کم زمان گذشت و این دوستی صمیمی البته با قهر و آشتیهای گاه و بیگاهِ اون دوران گذشت. تو مقطع راهنمایی( و آغاز دوران بلوغ) اون یهویی قد کشید و من خیلی کم کم .

تو اون دوره که کله مونو از بچگی درآورده بودیم. تازه متوجه تفاوتهامون شدیم.

اون دخترِ اول خونواده ای بود که بعد از سالها چشم انتظاری خدا اونو بهشون داده بود. بنابراین عزیزکرده و سوگلی بود. باباش وضع مالی خوبی داشت و کارمند بود. اونها از معدود خانواده هایی تو روستامون بودن که ماشین داشتن. هرروز با یه مانتو شلوار و یه کیف و لوازم تحریر فانتزی و خوراکیهای از شهر رسیده😎😅 میومد مدرسه. (اینجا شاید براتون سوال بشه آخه چطور هر روز با یه مانتو میومد، عرضم به حضورتون که اون سالها، هنوز فرم مدرسه متاسفانه مد نبود خصوصا تو روستا و هرکی با هر مانتو و مقنعه ای با هر رنگی میومد مدرسه، تصور کنید چه رنگاوارنگ بودیم ما😅) .

خلاصه دوست عزیز من، هربار مثل سارا کورو( اگه نمیدونید کیه برید قصشو تو نت بخونید فیلمشم ساختن. منم کتاب قصه شو داشتم😁) مینشست وسط جمع بچه ها ( که اغلب تا اون زمان، شهر مرکز استان رو ندیده بودن مثل خود من) و از چیزایی که خریدن و خوردن و از سفرهایی که رفتن تعریف میکرد.

یکم از جزییات بگم، چند نمونه:  مثلا درحالیکه ما تا اون زمان، نون ساندویچی رو هم هنوز ندیده بودیم! مامان اون براش تخم مرغ آبپز رو میذاشت لای نون باگت گرد(مخصوص همبرگر) میاورد تغذیه مدرسه. و ما در حالیکه لقمه نون پنیرامونو گاز میزدیم با حسرت به اون نگاه میکردیم که داره نون خارجی های تو کارتونا رو میخوره😥..

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792