در همین روزهای بارانی
یک نفر خیره خیره می میرد
توبدی کردی وکسی با عشق
از خودش انتقام می گیرد
سخنم را تو ناشنیده بگیر
بدنت را به زنده ها بسپار
کودکت هم مُرید چشمت شد
نام من را به روی او بگذار
بعد مرگم سری به خانه بزن
زندگی تر کنی حضورم را
تابیایی شماره خواهم کرد
رد پاهای دور گورم را
آخرم را شنیده ای اما
در دلت هیچ التهابی نیست
باتو مرگ و بدون تو مرگ است
عشق را هیییچ انتخابی نیست