بابام هیچوقت اینطوری نبود همیشه از بچگی پسر عمه های کوچیکم همبازیم بودن و پسر عمه های بزرگم هم صحبتیم هنوزم برای من همینطوره از اونوقتی که به بابام گفتم پریودم بابام کلا عجیب شده وقتی یکی از پسر عمه هام کنارم میشینم بابام میگه چرا اینجا نشستی یا وقتی پسر عمه هام باهام شوخی میکنن من میخندم بابام میگه چرا خندیدی کلا پشیمونم که بهش گفتم پریودم شاید برای همینه حساس شده نمیدونم پسر عمه های من خیلی چشم پاکن کلا حتی وقتی تنها باشیم یا سرشون تو گوشیه یا باهم حرف میزنیم و میگیم میخندیم من همیشه بهشون میگم داداش چون ازم بزرگ ترن اونام بهم میگن آبجی یا آبجی کوچیکه
امروز دوستام اومدن دنبالم رفتیم دم در والیبال شال روی سرم داشتم بی حجاب نبودم داشتم والیبال بازی میکردم بعد یه غلطی کردم به بابام گفتم بابا من رفتم والیبال اونم گفت چرا رفتی والیبال که یه مشت پسر وایسن نگات کنن با اینکه اصلا پسر اونجا نبود
دیگه خسته شدم انتظار داره جلو پسر عمه هام حجاب داشته باشم من دیگه برام عادی شده حتی اگه تاپیکای قبلی رو ببینید میفهمید که یکی از پسر عمه هام مریضه وقتی پیشش باشم دوست دارم بهش روحیه بدم یا وقتی داداشام منو بقل میکنن چپ چپ نیگا میکنه اخه از اول اینطور نبود بعد از اینکه گفتم بابا من پریود میشم اینطور شده اخه ربطی نداره🥲😭😭😭