خیلیییی خوشبخت ۲ تاپسر داره ۱ دختر خونه زندگی تر تمیز شوهرش همه چی داره مغازه ماشین زمین مهم تر ازهمه خالم نه قیافه داره نه اندام داره نه سلیقه داره نه فرهنگ و شعور داره همیشه کولی بازی در میاره ولی پیش شوهرش خیلی عزیز اصلا انگار شوهرش اونو به شکلی که ما می‌بینیم نمیبینه حس میکنم توچشمش سیندرلایی چیزی هست
چی بگم ولله شما اعتقاد نداری من شخصا تجربه کردم که دارم میگم حالا اینو ببین خواهرشوهرم ۲ تا دختر داشت تو روستا زندگی می‌کرددختر کوچکه خوشگل بود بزرگه نه اصلا هم خواستگار نداشته یه بارتو یه عروسی داداش زنداییم دخترکوچکه رو میبینه ومیپسنده و قرار خواستگاری میذارن با خواهراش ومادرش میان واسه خواستگاری حالا از این ور روز خواستگاری خواهرشوهرم ومادرشوهرم با کلی پول ورشوه یه دعانویس معروف رو میارند خونه مادرشوهرم و بهش میگن واسه دختر کوچه خواستگار میاد توکاری بکن دختر کوچکه ازچشم بیفته پسر و خانوادش نظرشون عوض بشه بزرگه رو ببرن دقیقا همون هم شد آقا پسر یواشکی به خواهرش یعنی زندایی من میگه که من کوچکه رو نمیخوام نظرم عوض شده بزرگه رو بگیرین برام زنداییم حتی چندبار پیش من گفته نمیدونم داداشم چش شد اون لحظه گفت نه بزرگه رو میخوام هرچقدر بهش گفتیم اشتباه میکنی تو کوچکه رو پسند کرده بودی خواستگاری کوچکه اومدی پسر میگه نه فقط دختر بزرگ الانم چندسال ازدواج کردن
ببین وقتی اعتقاد داشته باشی، همهٔ اون انرژی رو جذب میکنی. بی‌خیالش باش. من اعتقاد ندارم و راحتم. فقط به این فکر کن که اگه جادو درست باشه، چرا زندگی خود اون دعانویس‌ها اینجوریه؟ باید پادشاه میشدن که.
