یاد داداشو زنداداشم افتادم
خاله زنداداشم خیلی زنداداشمو ولسه پسرش میخواست زنداداشم قبول نکرد داداشمو قبول کرد بعد خالش همه میدونن اهل جادوو طلسمه دقیقا موقع عروسی قهر کرد نیومد بعد ورداشت پاگشاشون کرد!! خب زنداداشم ترسید به داداشم گفت اگه بریم خالم بدبختمون میکنه نرفتن ۵۰ نفر دعوت کرده بود همه بودن جز عروسوداماد:)
بعدشم هی اش درست میکرد میفرستاد زنداداشم همون موقع میریخت دور