چقدددر ر نمک نشناسن آخه

قرار بود برای سیزده بدر بریم باغ پدر من 

همین مردک بیشعور و خانواده هامون و یه خانواده دبگه 

بعد با هم مشورت کردیم که گوشت کباب کنیم یا مرغ 

همه حرف میزذن بجز این زن و شوهر 

من چند بار بهشون گفتم خب یه چیزی بگین دیگه 

چند کیلو گوشت بخریم 

زنش مبگفت وای من تازه ناهار خوردم وقتی سیرم نمیتونم در مورد غذا نظر بدم 

حالا دردشون چیه ؟ عادت ندارن خرج کنن ..انتظار داشت من بگم همه مهمان ما هستین

کل فامیل دیگه اینارو شناختن 

کسی واسشون تره خورد نمبکنه 

ندار نیستنا 

به شدت پولدارن 

توپ تکونش نمیده 

سالی یبار ما میریم خونشون ...خونه شون پر خوراکی و مواد غذاییه ....آشپزخونه شبیه سوپرمارکته 

همه چیز رو انبار میکنن 

ولیییییییی تو خونه شون تحت نظری 

تمام لقمه هاتو میشماره 

منم دیدم اینجوری دارن زرنگ بازی درمیارن 

از دو روز قبل سیزده بدر اصلا هیچ تماسی باهاشون نداشتم 

اصلا دلم نمیخواست مثل هر سال بیان باغ ما این همه بهشون خوبی کنیم انگار خدمتکارشونیم 

اینام اونجا نیومدن 

الان برای من قیافه گرفته انگار من بدهکارم بهشون