باهاش خوب رفتار میکنم خودشو میگیره محل نمیده
سیزده بدر با خانوادش واقعا اون روزو برام خراب کرد میدونست مقصره چنتا چوسی عاشقانه اومد خرم کرد ک دعواش نکنم
یه شالی دیدم گفتم من ازاینا دوسدارم برام بخر گفت براچیته نخرید ناراحت شدم گفتم یعنی ارزش اون شالو نداشتم برات گفت بسه شروع نکن رید تو اون روزم
امروز ظهر خونه عمم بعد سال دعوتیم بعد اون گفت پسرخاله من زودتر گفته باید بریم اونجا حوصله دعوا نداشتیم گفتم برو خونع پسر خالت من میرم خونه عمم با بابام اینا
یه پیام یا زنگی نزد بینم مرده ام یا زنده باهاش حرف میزنم درد دل میکنم نگاه گوشی میکنه ادم حسابم نمیکنه خانوادش طبقه پایینمونن بخاطر دوست داشتن این اونارو تحمل کردم اسایش ندارم روانم خرابه بش میگم ازاینجا بریم میگه جام خوبه نمیرم
هرچی میخام مث زنای دیگه بهش بد کنم محلش ندم ادم حسابش نکنم نمیتونم
دارم خودمو نابود میکنم هرکی میبینم میگه چقد لاغر شدی نمیدونن زندگیم چقد نکبته
از ناراحتی خواب ندارم متاهلم ولی تنها و بدبختم
چون انتخاب خودم بوده هیچی ب خانوادم نمیگم میریزم تو خودم اما تا کی