وقتی فهمیدین تمام تلاش هاتون بی فایده بوده تو زندگی

دوباره از نو‌ شروع کن

هیچی می رم یه چیزی می خورم

آب میوه ای چیزی

هر چند وقت یه بار این اتفاق می افته

منم الان تو اون مرحله ام حالم هیچ خوب نیست

منم همین طورم

فقط روزمره میگذرونم

مدتی تو شوک بودم،راجب این موضوع با اطرافیان و مشاور صحبت کردم و در نهایت به پذیرش رسیدم و واقعیت رو پذیرفتم

متاهلم با دوتا بچه . شوهرم گوه تر از اونی بود ک فکرشو میکردم . با زور باهاش ازدواج کردم ولی سعی کردم قبول کنم سرنوشت رو . با رفتاراش گند زد. ب همه چی . الانم خیال میکنم مرده . نیست . با بچه هام خوشم . چند وقت دیگه میرم سرکار پول درمیارم با بچه هام خوش میگذرونم . اونم خیال میکنم از اول نبوده . 

من بعد از تلاشای بیهوده م فهمیدم؛ ۱.برکتی که خدا میده مهمه نه حرصی که میزنم ۲. دو دو تا همیشه چهارتا نمیشه هرموقع آرامشم رو اولویت قرار دادم دو دوتای من پنج تا شد و برعکس ۳. یادگرفتم کجای زندگی اشتباه کردم که این شد نتیجه ش ۴. تلاش معمولی و پیوسته بهتر از تلاش دوپینگی و پدر دربیار نتیجه میده و گاهی معمولی بودن بد هم نیست

من فکر کنم اول دبیرستان بودم با کلی بدبختی و کار کردن یواشکی یه گوشی سامسونگ از اون کشویی ها رنگ آلبالویی گرفتم با یه خط همراه اول این که میگم کلی طول کشید تا بتونم بگیرم ها با یه همکلاسیم دعوام شد یه کاری که خودش کرده بود انداخته بود گرون منه ننه مرده هیچی دیگه خونواده طرف به جای اون اومدن دم خونه من و دعوا و کتک کاری راه انداختن این وسط گوشیم شکست یعنی قلب منم شکست باهاش اصلا انگار له شدم هنوزم تو خاطرمه

خب نفر دوم شدن اونم سره 2صدم ثانیه برام واقعا گرون تموم شد ولی فکر نکنم چیزیو از دست داده باشم تو این مورد اما

الان دارم کل اسکیت رو از دست میدم

فقط هم بخاطر درسا

اونهمه تلاش برای مسابقات برای یه مدرسه میره رو هوا بخاطر 4تا امتحان کوفتی 

توضیحش طولانیه توی دوتا تاپیک قبلم گفتم

اگه مجبور باشی همه کاری میکنی شاید به اون مرحله که حس کنی هیچ راه دیگه ای نداری نرسیدی

تو همین مرحله اپ تصمیم گرفتم کلا با شوهرم حرف نزنم ارامشم بیشتره.نه اهل پیشرفت از یه ورم دخالت خانوادش وااااای

مشکلت با شوهرت؟

صبر کن به این فک کن تهش مرگ هست.یاد مرگ خیلی چیزا ازت دور میکنه