نمدونم چرا چندتا چیز که عصبانیم کنه دیگه نمتونم خودمو کنترل کنم دیروزم قبلش از چندتا چیز ناراحت بودم داشتم عکس میگرفتم بیرون با گوشیم یهو پسر کوچیکم به پام چسبید و گوشی میخاست مادرشوهرم گفت بسه دیگه چه خبره عکس عکس منم از قبل ناراحت بودم داغ کردم گفتم این یه برنامه اس دارم امتحانش میکنم و ببند داد زدم بسه ای بابا به پسرم گفتم بعدم دست پسر کوچیکم رو محکم گرفتم و رفتم اونورتر پسرم داد میزد و گریه میکرد گفتم خوب برو جا بابا بعد صداش میومد میگفت مامانو میخام بیرون شهر بودیم یکم دورترنشستم و بعدش برگشتم داشتن چایی میخوردن کسی به من تعارف نکرد منم خودم استکان همسرمو گرفتم و گفتم اینو میخام قاطی کرده بودم میدونم کارم زشت بود الان خونواده شوهرم میگن این دختره خوله چه برخوردی الان باید بکنم اونا درمورد من چه فکری میکنن