سلام دوستان بنده ۸ ماهه عقد کردم ۲ سال هم شوهرم رو میشناختم ما هدفمون مهاجرت بود و توی کلاس زبان با هم آشنا شدیم.
از اول متوجه شدم مادرش آلزایمر داره پدرش هم بیماریه سخت سرطان داشته که تحت درمان هست!
۲ تا خواهر داره که استرالیا هستن و متاهلن و اوضاع خوبی دارن برادری هم نداره.
ایشون روابط خانوادگیشون به شدت سرده طوری که من رو هیچ کسی از سمت خانواده همسرم مهمون نکرده ینی اصلا مهمونی نرفتم از سمت اونا!
به جز حالا یکی از دوستاش
این موضوع منو خیلی آزار میداد توی تابستون ولی دیگه بهش عادت کردم
علاوه بر این هیییچ مراسمی برای من بجا نیاوردن نه نامزدی دلشتم و نه بله برون و نه یلدا و نه عید و کلا هیچی!
خانوادش کلا انگار وجود ندارن از من هم هیچ توقعی ندارن که براشون کاری کنم یا چیزی
شما با چنین چیزی برخورد کردین؟ و نظرتون چیه کلا؟!
البته مشکلات دیگری هم دارم که به تدریج میگم
راستش این موضوع از نظرم اونقدر یهو مهم اومد و بهم برخورد که میخاستم جدا بشم ولی الان یکم برام عادی شده