خودش اصرار کرد گفت مامان بابام میرن شهرمون ده روز بیا پیشم
وضع مالیشون هم خیلی خیلی عالیه متعجبم بخدا
شب اول آجیل آورد و پفک و چایی
شام ماکارونی
روز دوم صبح دیر بیدار شدیم چایی داد گفت بد ناهار میشیم
ناهار نیاورد
خودشم رفت تو یوتیوب و ساعت ها تو اینترنت بود
منم حالا هی ضعف میرفتم
پیام دادم داداشم گفتم یه چیزی برام بیار بخورم ولی تماس بگیر که فلانی نفهمه من بهت گفتم، دیدم داداشم دو ساعت بعد غذا آورد قبلش تماس گرفت که مامان براتون درست کرده و ...
آوردم خونه خوردیم
لعنت به من با این تعارف کردنام 😐
باز دوباره شب هیچی نخوردیم یه کم آجیل و چایی
فردا صبحش فقط چایی
دیگه شبش ضعف میرفتم حالم بد شده بود ساعتای ۷
زنگ زدم جوجه کباب آوردن برامون 😐
وقتی قراره اینقدر بی احترامی بشه چرا مهمون آخه 😐
مگه من گشنه غذای خونه اونا بودم
فرداش با حالت ناراحتی از خونشون رفتم
حالا هی میگه ببخشید من ذهنم بخاطر فلان مسئله مشغول بود و تو که خوب میدونی و ... 😐😑
اصلاً هرچی
آدم به مهمون گرسنگی میده آخه
دیگه نمیخوام برم خونشون