داشتیم میرفتیم مسافرت تو دوراهی قم ساوه تو ایست بازرسی دو تا خانوم خیلی جوون با چهره های آفتاب سوخته و نحیف با چادر مشکی های کشیده شده روی سر از نای بی چارگی ، داشتن گدایی میکردن درسته ما کمک کردیم ولی جیگرم کبابه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
ولی راستش من دلم برای این آدم ها نمیسوزه ، اینا میتونن تو شرکتای خدماتی عضو بشن به عنوان کارگر کار کنن ، یا توی شهرستان ها تو زمین های کشاورزی کار کنن . کلی کار دیگه هست که نخوای وایسی سر ایست بازرسی و چهار راه ها ولی اینا ترجیحشون اینه