لطفاً تاپیکمو کامل بخونید به کمکتون احتیاج دارم😞
شب و روز کارم شده غصه و فکر و خیال مثلا یه ماه دیگه کنکور دارم ولی بخاطر این مشکل که گریبانگیرم شده نمیتونم یه صفحه درس بخونم پیش روانپزشک هم نمیتونم برم چون خانوادم از مشکلم خبر ندارن و خیلیم سختگیر و متعصب و ظالمن نسبت به من.
بدبختی من از اونجا شروع شد که با یه پسری که ۱۰ سال از خودم بزرگتر بود(اون ۲۸ سالش بود من ۱۸) تو آبان ماه آشنا شدم خودم همیشه تو محلمون میدیدمش چون هم محله ای بودیم و خیلی دوستش داشتم و کراشم بود اما نمیدونستم زن و بچه داره چون پسر خیلی لاتی بود و به قیافشم میومد کم سن و سال باشه گذشت تا اینکه باهاش وارد رابطه شدم روزای اول انقدر خوشحال بودم انگار دنیا رو بهم داده بودن کلا با اینکه دختر آرومیم ولی اون روزا بخاطر اینکه اون وارد زندگیم شده بود خیلی بشاش شده بودم و بهش وابستگی شدیدی پیدا کردم ولی بعد از سه هفته برگشت بهم گفت من چون قصدم با تو جدیه و خیلی میخوامت و میخوام باهات ازدواج کنم باید یه حقیقتی بهت بگم بعدش گفت چهار ماهه از زنش طلاق گرفته و یه بچه دو ساله ام داره انگار دنیا رو سرم خراب شده بود تصمیم گرفتم باهاش کات کنم اما چون خیلی وابستش بودم از طرفیم چون تنها پسریه که تا این مرحله از زندگیم وارد زندگیم شده و عشق اولم بود خریت کردم و بعد از دو هفته باهاش آشتی کردم و چند ماهی باهم بودیم اونم همش حرف ازدواج با منو میزد و میگفت منو به مادرش معرفی کرده و عکس منو نشونش داده و باید مادرش یه روز بیاد منو ببینه و مادرم صحبت کنه و از این حرفا...
من کنارش خیلی چیزارو تجربه کردم منی که تا قبل از اون حتی با پسر نامحرم دست نمیدادم😞
الکی به خانوادم دروغ میگفتم میرم کتابخونه درس بخونم ولی میرفتم پیش اون😓😓
تا اینکه بعد از ۴ ماه فهمیدم طرف خیلی آدم لاشی و دختربازیه حتی قبل از من با یکی از دوستام بوده و من بعد از چهار ماه فهمیدم
کم کم رفتاراش باهام سرد شد و فهمیدم که خانوادش در تلاشن که زنشو برگردونن به خاطر اینکه بچه کوچیک ۲ ساله داشتن اونم فهمیده بود زن سابقش دوباره میخواد برگرده با من سرد برخورد میکرد تا اینکه یه روز بهم پیام داد و گفت زنش برگشته منم با اینکه غرورم له شده بود و دلم شکسته بود محترمانه ازش خدافظی کردم و از زندگیش بیرون رفتم الان بعد از دو ماه که کات کردیم ول کن من نیست همش بهم پیام میده و تماس تصویری میگیره و زنگ میزنه میگه میخواد منو ببینه میگه درسته دیگه پارتنرم نیستی ولی میخوام باهات رفیق باشم همش داغ دلمو تازه میکنه ولی من الان رو پسر همسایمون کراشم و خیلی هم دوستش دارم و همش به یاد پسر همسایمونم و دیگه هیچ جای دلم برای اون مرتیکه بی شرف لاشی ندارم اما اون تو فکر اینه که منو فریب بده و در کنار زنش با منم باشه اما به هیچ عنوان حاضر نمیشم با همچین خفتی کنار بیام مخصوصا حالا که مهر یه نفر دیگه تو دلمه ولی از دوست پسر سابقم خیلی میترسم به همین خاطر جواب پیام و تلفناشو میدم چون خلافکاره و چند بار زندان رفته و کلی رفیق لات و دار و دسته داره از طرفیم آدرس خونه مارو داره
به خدا دیگه خستم از این زندگی پر از اضطراب و افسردگیم🥺😓