سلام دلم گرفته بود اومدم اینجا بنویسم
تو یه مرحله از زندگیم هستم ک دلم میخواد خواب باشه و یهو پاشم ببینم همشون فقط ی خواب بودن دلم میخواست مسیر زندگیم یجور دیگه بود دلم میخواست ی خورده جوونی میکردم بعد ازدواج میکردم
ب اونایی ک اول درسشونو خوردن بعد متاهل شدن حسودیم میشه همش میگم خداجون تو ک همیشه هوامو داشتی چیمیشد تو این موردم هوامو میداشتی تو ک میدونستی قراره بعد حسرت بخورم
میدونین من الان ۲۰ سالمه ۱۶ سالگی نامزد کردم
راستش اصلا وقت نکردم بفهمم چی میخوام
اصلا من معیارم واسه ازدواج چیه اصن من چی میخوام از زندگیم من وقتی نامزد کردم اصلا ب اینا فکر نکردم از رو هیجان بود
دیدین وقتی یخورده بزرگ میشین رو یکی کراش میزنین بعد ک بزرگ تر میشین یادتون میره؟ من اولین کراشم رو زدم و از رو هیجان باهاش ازدواج کردم اگه الان دیده بودمش با توجه ب معیار هام انتخابش نمیکردم ( میفهمین چی میگم؟) 🥲 فقط میدونم اللن ۲۰ سالمه و تو دلم کلی حسرت حتی اگه الانم ب اون چیزایی ک میخوام برسم بازم ی حسرت بزرگ تو دلمه اونم اینه ک جوونی نکردم میدونین همسرم خوبه باهام
همو دوس داریم ولی من خستم من از وقتی یکم چشموگوشم باز شد وارد دنیای آدم بزرگا شدم دوس داشتم اللن دانشجو بودم تو ی شهر ی رفیقم داشتم اول جوونی میگردم میگشتم بعد مسعولیت ازدواج رو قبول میکردم هوفففف چی بگم 🥲
شما چی براتون حسرت شد؟