سلام همسر من یکسالیه با یه پسر ده سال از خودش کوچکترها و مجرد یه پسر بی تعهد و تنوع طلب خوش گذرون پدر و مادر هم بالاسرش نیست کاملا آزاد دوست شده همکار هستن رفاقتشون خیلی عمیق شده صبح تا شب هم سرکار باهم هستن گاهی حس می کنم هووم شده شوهرمو خیلی کشیده سمت مجردی سر سفر مجردی رفتنشون کلی بامن کل کل کرد ما قرار گذاشتیم هفته یک بار می تونه با دوستاش باشه ولی شب بیاد خونه دیشب رفتن باغ پیش دوستاش از قبل هم نمیگه می موندیم بعد که رفته میگه ممکنه شب بمونیم با اینکه راضی نبودم ولی اوکی داد گفتم باشه صبح هم نه یه زنگی زده نه چیزی فقط زنگزده به حساب فلانی اینقدر بزن نه حال احوال پرسی نه حرفی حالا امشبم پسره ساعت یازده زنگزده میگه جمع شدیم باغ بیام دنبالت اینم به من میگه مگه دو روز کپن مسافرت مجردی نداشتم بزار تا برم خدا وکیلی به همچین مردی که همش پی خوش گذرانی و رفیق بازیه چی باید بگم گفتم نه بعدم مگه تو خانواده نداری وقتی تو خودت آزاد گذاشتی هیچی نمیگی بهش که من مثله شما آزاد نیستم و محدودیت دارم اونم هرموقعه بخواد تو رو هرجا می بره تو هم نه نمیگی گفتم باشه برو ولی دیگه نیا چون منم فردا می رم خونه بابام بهش میگم این ماجرا که شوهر من دلش می خواد آزاد باشه و مجرد منم خسته شدم بسکه کل کل کردم سر این و دوستش وقتی خودش نمی فهمه دوستش مخرب زندگی ماست حالا به نظر شما یه زنگ به همو دوستش بزنم بتوپم بهش یا برم خونه بابام بابام این تماس بگیره تا تکلیفم مشخص بشه