بچه ها من عقدم
و واس اینکه همسرمو در یه شرکت قبول کنن زنگ زدم به امام جمعه ی شهرمون، چون با حرف ایشون حتما قبولش میکنن
من زنگ زدم و باهاشون حرف زدم، کلی حرف زدم که ایشون قبول کردن من برم دفترشون و یه نامه بده واس قبولی همسرم
البته همسرم کار داره ولی من کار در اون شرکت رو میخواستم چون حقوقش بهتره و.....
بعد زنگ زدم به همسرم اولش خیلی خوشحال شد ولی بعدش گفت اگ زنگ بزنه خیلی بهتره نامه رو که مچاله میکنن و حتی نمیخونن
گفت اگ زنگ بزنه بهتره
من اونقدر خوشحال شده بودم که اصلا تو هوا فضا بودم بعد که همسرم اینو گفت گریم گرفت که همش بی فایده بوده الانم دارم گریه میکنیم
هییی
بچه ها لطفا برام دعا کنید