انگار نه انگار
کارشو دارع ماشین هم داره
خونه سه طبقه هم بناییشو چار سال پیش خودش شرو کرد با پس انداز و در امدشو وامایی ک گرفت ساخت و سازش تقریبا تموم کرده
ولی میگه زن نمیخام از ازدواج متنفرم😐
هر چی من و مادرم باهاش حرف میزنیم بیشتر نا امید میشیم
چند شب پیش یه دختر غریبه سوار کرده بود برده بود رستوران خداتومن چیزی سفارش داده بود دختره پر رو😐
بهش میگم داداشی دست از سر دخترا و این رابطه و عشق و حالای های موقتی بردار زن بگیر ک سر و سامون بگیری بچه دار بشی همش مسخرم میکنه میگه بچه دارم بشم میدمش ب تو☹️😑
چیکار کنم ب نظرتون؟ دعا کنید سر عقل بیاد ارزوها براش داریم🥲🥲🥲