خانما من ی مشکل دارم ی پیرزنهمسایمونه که بشدت ادممهربانیه ولی اصلا تعارف سرش نمیشه
من ادمی نیستم اهل رفت امد باشم ولی این اوایل مداوممیمد خونمون بعد کمترش کرد وقتی هم میاد من خودم گار دارم یا خسته ام بارها سده دیده چراغمخاموش میگه عه خواب بودی چند دقیقه بشینم برم! من واقعا نمیکشم مهربونی سر جای خودش ولی حتی براش پذیرایی نمیارمولی باز میاد میشینه و ی ریز صحبت میکنه ار چیزهایی که من اصلا باهاش زمینه مشترکی ندارم و واقعا خسته شدم از دستش نمیدونم چیکار کنم حتی شره در بارها روش باز نگردم تلفنشو جواب ندادم ولی باز میاد در میزنه... بارها شد دیده خوابم میاد ولی بار میاد تو و گاهیم هم میبینه دارم میرم جایی کار دارم هی بهش میگم وقتشه میشینه نگاه میکنه!! من دیکهرد دادم از اون خوتواده هام هستیم که اهل رفت امد نیستیم حتی با فامیل!! ولی این ول کن نیست راهکارتون چیه ناراحت نشه