چون خودش سنتی ازدواج کرده تا الان ۲۰ساله که با بابام دعوا دارن در حد کتک کاری و قهر. با زور مامانبزرگم ازدواج کرده. حالا مخالف اینه من با عشق و به انتخاب خودم ازدواج کنم. دائم تو گوش بابام میخونه که این دختر میخواد از جای دیگه به انتخاب خودش ازدواج کنه نمیزاریم اینجوری بشه. همین الان با بابام حرف میزدن حرفاشونو شنیدم. همیشه پشت سرم میخواد آرزوهامو خراب کنه. حتی تو درس خوندنم تو همه چیم دخالت میکنه و میخواد من هیچ کاری نکنم و مث اون با یه پایینتر از خودم فقطططط شوهر کنمو برم. نه شادی منو میخواد نه زندگی خوب منو. فقط میخواد شوهر کنم که جلو درو همسایه بگه بله دختر منم شوهر کرد. من تک دخترم ولی هیچچچوقت حس نکردم که مادر حمایتگری دارم. تو همه چیم حسادت میکنه میخواد منم مث خودش بدبخت شم. همیشه پشتم نقشه میکشه و مغز بابامو شست و شو میده. هیچوقت حس نکردم که یه مادر دارم هیچوقت. انگار یه مادرشوهره نه مادر